A Geographical Reading of Nietzsche’s Geist
✍️ خوانش جغرافیایی “جانِ” نیچه ای
اگر “جان” (Geist) را به معنای نیچه ای آن، دست یافتن به روشنایی، آگاهی و دانایی بدانیم، دانایی دلیرانه و بیداردلی که نه از گونه ی آگاهی و شناخت روز مره و حتی شناخت علمی است، بلکه از راه درنگ در معنای زندگی و هستی و … پدید می آید، “جان” ی که می تواند فرامایه، برین و سرشار از آفرینندگی، و یا فرومایه و پست باشد، پرسش این خواهد بود که:
1⃣ آیا “جانِ” نیچه ای – جدا از ارزش گذاری فرومایه یا فرامایه بودن آن – که هستنده ای فلسفی – روانی است می تواند جایی در سپهر دانش جغرافیا که سپهری علمی (اجتماعی- طبیعی) است داشته باشد؟ آیا جایی باید داشته باشد؟
2⃣ آیا جغرافی دانان، بسان ویژه اندیشانِ به فضای جغرافیایی که برآیند برهمکنش طبیعت و انسان را می پژوهند، بایستی به این بنیان فلسفی بپردازند؟
3⃣ براستی چه پیوندی میان جان نیچه ای (بیداردلی پردازنده به معنای زندگی و هستی) و برهمکنش پدیده های طبیعی و انسانی در جغرافیاست؟
4⃣ جغرافیا با نپرداختن به “جان”، چه چیزی را از دست خواهد داد؟ از چه توانایی ای بی بهره خواهد ماند؟
◀️ در نگاه نخست،
این گونه پنداشته خواهد شد که “جان” بسان چیزی فرای شناخت علمی، نمی تواند و نباید در سپهر دانش جغرافیا که کارش شناخت علمی است، جای داشته باشد. زیرا جغرافیا – بسان یک علم – تنها بایستی در گستره ای گام بردارد که در توان و فرستادگی (رسالت) اوست. جغرافیا علم است و جان، چیزی فراعلمی. پس در نگاه نخست این گونه برداشت می شود که:
در پاسخ به پرسشی باید گفت:
جان در جغرافیا جایگاهی ندارد، نباید داشته باشد و نمی تواند داشته باشد. زیرا جان درونمایه ای فلسفی است و نه علمی که به چنگ تجربه درآید. افزون بر این، جان، به دلیل بار فردی و روان شناسانه اَش، – در نگاه نخست- هستنده ای اجتماعی نیست که بتواند در جغرافیا، جایی داشته باشد.
و پاسخ به پرسش نیز این خواهد بود که:
کنکاش در برهمکنش طبیعت و انسان – که خمیرمایه ی دانش جغرافیا است – بسی با “جان”، دور و بیگانه است. زیرا پژوهش این برهمکنش، از گونه ی علمی است که به چنگ تجربه، آزمون همگانی و میان اندیشه ای (intersubjective) می آید ولی “جان” از گونه ای دیگر است. جان از گونه بیداردلی و معنای زندگی است که نه تنها آزمون شدنی و تجربه بردار نیست بلکه بسی درونگانی و فردی است. بنابراین “جان” اندیشی، سراسر و از بیخ و بن، نه تنها برون از گستره ی دانش جغرافیاست بلکه برون از سپهر هر گونه علم است.
ولی در نگاهی موشکافانه تر؛
که پاسخی به پرسش نیز هست می توان گفت:
جان نیچه ای، اگرچه می تواند بار فردی و روان شناسانه داشته باشد، که دارد؛ ولی بار جمعی (اجتماعی) و فراگیر فلسفی نیز دارد. روح نقادانه، فیلسوفانه و طعنه زنانه ی نیچه در “چنین گفت زرتشت”، به دوران تاریخی خود و پیش از خود، به خوبی نشان می دهد که درون مایه ای چون “جان”، لبریز از بار معنایی اجتماعی- تاریخی است بنابراین نمی توان آن را تنها به سپهر فردی و روانی کران مند کرد. پس: می توان در دانش جغرافیا به آن پرداخت.
اگر – به دور از دشوارگویی های فلسفی – اندیشیدن و پژوهیدنِ برهمکنش طبیعت و انسان را کنه دانش جغرافیا بدانیم، آیا نباید جغرافیا، افزون بر نقش سازه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و محیطی در این برهمکنش، به نقش سو دهنده ها و سامان دهنده های متافیزیکی و ژرف تری بپردازد که براستی خودِ این سازه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و محیطی، بر این گُرده ی متافیزیکی سواراَند؛ و سامان یافته و سو دهی شدهی آن اَند.
برای نمونه، آنچه در جهان امروز، و در پی آن، در همه ی فضاهای جغرافیایی و پهنه های سرزمینی – اگر نگوییم “جان” و معنابخش زیستن شده است – دست کم می توان گفت پاره ای از جان جهان، و بخشی از معنای زندگی شده است، پدیدار “ثروت” است (جدا از خوب یا بد بودن اَش).
چرا که شالوده های جهان امروز در درازای تاریخ، به گونه ای پی افکنده و پیش رفته اند که زیستن فردی و اجتماعی، بدون پدیدار “ثروت”، دلهره آور، تاب نیاور و نشدنی است. تا جایی که شاید زندگی بدون ثروت، ارزش زیستن نداشته باشد (همسنجی شود با این گزاره بِنام فلسفی که “زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد.”).
اینکه در جهان امروز همه ی کوشندگی های سیاسی، اجتماعی فرهنگی، اقتصادی و محیطی، نیاز به “ثروت” و یا به سخنی آشناتر، سرمایه دارند، واقعیتی است که بدون پرداختن به “جان” جهان، می توان در گستره ی علم (از جمله دانش جغرافیا) به آن و نقش آن در برهمکنش انسان -طبیعت پرداخت.
ولی نکته اینجاست که بدون پرداختن به “جان” جهان و “جان” زمانه تاریخی آن، نمی توان اندریافت که چرا هر کنش و کوشندگی فرافردی (اجتماعی) که خود بخشی از برهمکنش انسان – طبیعت است، نمی تواند با این پاره ی تنِ جهان امروز (ثروت) ناساز و یا نا هماهنگ باشد؟
شاید برای جغرافیدانی که روی پروژه ای علمی در حال بررسی الگوهای مکان گزینی فعالیت های کشاورزی و صنعت و اثرات آن روی یک مخروطه افکنه است، این پرسش پیش آید که اندریافت “جانِ” جهان امروز، و جانِ فضاهای جغرافیایی ای (شهرها و روستاها) که بر سینه ی این مخروطه افکنه جای گزیده اند، چه کمکی به من خواهد کرد؟
در پاسخ می توان گفت: شناخت جان جهان، و نیز جان های گوناگون روستاها و شهرهای جای گرفته بر پهنه ی مخروط افکنه، بسی پیش پنداشت های افق گشایی را برای جغرافی دان خواهد آفرید، که برخی از آنها برای نمونه می توانند بهسان زیر باشند:
■ شدنی است که مکان گزینی فعالیت های کشاورزی ای که از دیرباز و از روزگار پیشا-سرمایه داری انجام شده اند و اکنون نیز فعال اند، در راستای زنده ماندن بوده باشند نه “ثروت آفرینی”. چه بسا “ثروت” که پاره ای از جان جهان امروز است، جانِ زمانه و روستاهایی که این فعالیت ها در آن زمان برپا شده اند، نبوده باشد. پس نمی توان از دریچه ی جان جهان امروز، به فهم چرایی پراکنش آن فعالیت ها پی برد. افزون بر این، شاید نتوان همان نسخه آمایش فعالیت های ثروت آفرین مخروطه افکنه را برای فعالیت های زنده نگه دارنده ی پیشا سرمایه داری آن نیز پیچید.
■■ درست است که هر گونه برنامه ای برای آمایش فعالیت های روی مخروط افکنه، نیاز به سرمایه دارد (یافتن این نکته نیازی به جان شناسی ندارد)، ولی این فعالیت ها باید نه تنها با پدیدار “ثروت” ناساز نباشد، بلکه برای ادامه یافتن در روزگار کنونی، افزون بر دیگر سویه ها، بایستی خود، “ثروت آفرین” نیز باشد وگرنه شدنی است برنامه ارائه شده، دیر یا زود به فراموشی سپرده شود.
■■■ بيشترين نیروی من (جغرافی دان پژوهنده ی مخروط افکنه) در آمایش، باید در راه آشتی دادن بخش های “ثروت نیافرین” برنامه (برای نمونه: حفاظت محیط زیست مخروط افکنه، کاهش برداشت آب های زیرزمینی، فرسایش خاک، حفظ گونه های جانوری و …) و بخش های “ثروت آفرین” (فعالیتهای کشاورزی و صنعتی) باشد.
■■■■ جان شناسی به جغرافی دان پروژه، توان پیش کشیدن این پرسش را برای خود و دیگران می دهد که گره گاه آمایش این مخروط افکنه این است که “چگونه می توانیم فعالیت های کشاوزی و صنعتی را سازگار با توان طبیعی مخروط افکنه سازیم بدون کاستن از شتاب ثروت آفرینی شان. نیز چگونه می توان فعالیتهای زیست محیطی آن را سودآور ساخت، تا هم پاس داری شوند و هم به دلیل ناسازی با جان روزگار امروز، تنها بسان سخنانی زیبا روی برگه جا نمانند.
■■■■■ اکنون که بسان یک جغرافی دانی که پروژه ای کوچک را در نقطه ای کوچک از جهان امروز دارم انجام می دهم و مرا به تنهایی توان دگرگون کردن جان جهان نیست، چگونه می توان با بکارگیری اهرم های دیگر، بهر حفاظت از منابع طبیعی مخروط افکنه (سفره های اب زیرزمینی، خاک، پوشش گیاهی و …)، در برابر دست نامرئی بازار، برنامه ای ارائه داد که در درازای زمان، به بهانه های گوناگون، آن نشود که نبایستی بشود. زیرا که دست نخوردگی آن هم منابع طبیعی که روز به روز کمیاب تر می شوند، در جهانی که دست اندازی برای “ثروت”، بخشی از جان اوست، نیاز به چاره جویی هایی بس پایدارتر دارد.
■■■■■■ او افزون بر این ها، با شناخت جانِ جهان، یا جان های فضاهای شهری و روستایی مخروطه افکنه، توان سنجش (نقد) آن ها را نیز پیدا می کند. می تواند “جان” جهان را در نگاهی انتقادی، به چالش بکشد و بپرسد:
۱. چرا باید “ثروت” (با بار معنایی خنثی) یکی از پاره های جان جهان امروز باشد؟
۲. آیا جهانی با جان های دیگر، شدنی است؟ اگر شدنی است، بهتر است چه چیزی جان اش شود؟
۳. هنگامی که در آمایش و برنامه زیری فعالیت های کشاورزی و صنعتی مخروط افکنه، خواسته های شهرنشینان و روستاییان – که خود برآمده و نمودی از جانِ فضای شهری و روستایی آنان است – با جانِ جهان امروز، یا با دستگاه دانایی جغرافی دان ناساز افتد، چه باید کرد؟ کدامین را باید برتر نشاند و پی گرفت؟
این گونه پرسش ها و بی شمار پرسش های دیگری که نمودی از شک های جغرافیایی “جان” انه (به معنای نیچه ای آن) است او را کم کم راهی سنگلاخستان ژرف اندیشی در جغرافیا خواهد کرد.
و اما در پاسخ به پرسش می توان گفت:
اگر جغرافیا به هر بها و بهانه ای به”جان” نپردازد، و از معنادهندگان به زندگی و هستی در فضاهای جغرافیایی و زمانه تاریخی شان، به دور باشد:
۱- نه تنها نمی تواند به کنه پدیدارهای جغرافیایی که خود برآیند برهمکنش انسان-طبیعت هستند پی ببرد زیرا پیش تر بیان گردید که خودِ این برهمکنش ها بر پایه ای متافیزیکی استوار هستند که اندریافتن شان نیازمند کنکاش در جان فضاهای جغرافیایی است.
۲- هنگامی که جغرافیا توان پی بردن به سرشت جان زمانه ی خویش را از دست بدهد، توانایی آینده نگری فضاهای جغرافیایی و گونه ی برهمکنش انسان – طبیعت را نیز از دست خواهد داد، زیرا از ردیابی دگرگشت های جان فضاهای جغرافیایی زمانه خویش، بسان یکی از بنیادهای متافیزیکی برهمکنش ها، ناتوان خواهد ماند.
مجتبی صادقی، دانش آموخته دکتری جغرافیا
در این نوشته می توانیم با دیدگاه اکولوژی انسانی به مسایل ارتباط متقابل بین جامعه انسانی و محیط طبیعی بنگریم. در دیدگاه ترکیبی و تلفیقی اکولوژی انسانی همه موجودات روی سیاره زمین یک زیستگاه و اکولوژی دارند که در آن با محیط خود سازگار می شوند و در ارتباطی متقابل برای بقای زندگی خود از محیط تاثیر میگیرند و بر محیط زیست خود تاثیر می گذارند. سیاره زمین را می توانیم زیستگاه گونه انسانی بدانیم. طوری که انسان بر کل موجودات از سیاره و همچنین بر طبیعت تاثیر می گذارد و از طرفی زیر سلطه محدودیت های این سیاره قرار دارد. برای مثال ما همیسه با محدودیت حجم سیاره زمین و همچنین با محدودیت اتمسفر زمین مواجه هستیم. نمی توانیم فراتر از محدودیت های سیاره زمین زندگی کنیم تا زمانی که از این سیاره خارج شویم. لذا تا زمانی که روی سیاره زندگی می کنیم تحت شرایط آن مقید به ادامه حیات هستیم.
از دید ما سیاره زمین یک زیستگاهی است که جان نیچه ای را در قالب زیستگاه انسان می توان در علم جغرافیا مورد بررسی قرار داد. در این خوانش جغرافیایی می توانیم تمام ابعاد زندگی در سیاره زمین را تحت قیود و تنگناهای محیط طبیعی بررسی کنیم.