ایده ی “خواست قدرت”، بن‌مایه ای ژرفابخش به واکاوی های جغرافیایی

ایده ی “خواست قدرت”، بن‌مایه ای ژرفابخش به واکاوی های جغرافیایی

چندی پیش یکی از دوستان ام که خود فلسفه خوان و فلسفه ورز است و نیز جغرافیا خوانده است و گاه سخنی پیرامون فلسفه و جغرافیا میانمان درمی گیرد، نوشته هایم را سنجشی (نقدی) کرد و گفت: آنچه می گویی، تنها گونه ای “فراخواندن به اندیشیدن” است درحالی که هنوز پیوند میان جغرافیا و نوشتارهای فلسفی را چندان روشن نمی کند. به برداشت من، دنبالِ کاربرد (نظری- عملی) آن ها در جغرافیا می گشت.

به زبان من، بنیان های فلسفی چگونه می توانند با دست جغرافیا، گره های فضای جغرافیایی را بشناسند و بگشاید؟ براستی که اگر نتوانند بگشاید، هوده نیستند و چه بیهوده کاری است خواندن بیهوده ها! فلسفه ورزی چگونه می تواند در بزنگاه ها به داد جغرافی دان برسد به گونه ای که جغرافی دان به خود بگوید اگر آن نوشتار فلسفی را نمی خواندم و نمی ورزیدم، این توانایی ویژه را در کار خویش از دست می دادم.

در همین راستا، تلاش خواهم کرد در اندازه توانم و تا جایی که تنگنای زبان نوشتاری روا بدارد، از میان بی شمار نمونه ها، با یک نمونه ی روشن، این دغدغه‌ی بجا را پاسخ گویم:

برای نمونه، ایده ی فلسفی “خواست قدرت” نیچه، چگونه می تواند در:
۱. پرمایه کردن تئوریک جغرافیا،
۲. گره گشاتر ساختن آن در زندگی آدمیان
۳. و نیز زبردست ساختن خود جغرافی دان در کارش، کمکی کند؟

در همین راستا، چگونه می توان میان پدیده هایی چون حاشیه نشینی شهری، رابطه رفاه و دموکراسی در یک سرزمین، و نیز خودِ سرشت برنامه ریزی (شهری، روستایی، ملی و جهانی) با اندیشه های فلسفی (در اینجا خواست قدرت نیچه) پیوندی کارساز برپا کرد، و واکاوی های جغرافیایی را ژرف تر و در پی آیند آن، کاربردی تر ساخت؟

برای نمونه، هنگامی که “چنین گفت زرتشت” نیچه را می خوانیم، او جستاری را پرده بردای می کند به نام “خواست قدرت”(Will of Power).  بر این است که برانگیزنده و برانگیزاننده هستنده ای به نام آدمی، بودنِ خواست قدرت است. در سرشت آدمی، کششی، نیرویی، و یا خواستی هست که او را می راند به سوی کنش و کردارهای گوناگون. آن نیرو یا آن میل یا خواسته، خواستی ست که آن را خواست قدرت می نامد. آدمیان هستنده هایی هستند قدرت خواه و گرایش به چیره شدن. آدمیان هر کنش یا واکنشی را که  انجام می دهند در راستای خواست قدرت است. جهان آدمیان را خواست قدرت می چرخاند و می گرداند.

ایده ی خواست قدرت، چه گره ای از زندگی جغرافیایی باز می کند و چه توانایی ای به جغرافی دان، و چه پرمایگی ای به دانش جغرافیا می بخشد که بتواند درد را بهتر بشناسد و درمان را پایدارتر کند؟  که اگر چنین نکند، خِرد آدمی – چه بخردانه – خود فریاد خواهد زد که دست بردارید از این اندیشه های دهان پرکن، مغزسوز و زندگی نساز!

نیچه بر این است که “خواست قدرت”، برانگیزاننده و زاینده ی همه ی کنش ها و واکنش های آدمی است. منِ جغرافی دان، اگر خواست قدرت بسان بنیانی فلسفی را بپذیرم، آن گاه بر پایه آن می توانم واقعیت ها جغرافیایی زیر را بسان چند نمونه آشکار کنم و یا برای آینده پیش بینی کنم: (نکته: نمونه های زیر، نه تلاشی است برای رد یا پذیرش ایده خواست قدرت و نه کوششی است برای اثبات درستی یا نادرستی شان. آنها تنها برای نشان دادن نقش فلسفه در جغرافیا بیان شده اند)



۱.  آشنایی با خواست قدرت (قدرت در معنای نیچه ای آن) این جرقه را در جغرافیدان فروزان خواهد کرد که در پسِ فرایندهای به ظاهر خودرانِ زایاننده ی حاشیه نشینی، به دنبال خواست قدرت بگردد. از خویش بپرسد اگر زیست آدمیان بر پایه خواست قدرت می گردد، چگونه می توان از پدیده ی حاشیه نشینی بسان گونه ای از فضای جغرافیایی، پرده بردای کرد؟
او به جای سرگرم شدن با پرکردن چند پرسشنامه ی تنک مایه از حاشیه نشینان، نیروی خود را بهر یافتن سازکار “خواست های قدرت های گوناگونِ” بیرون حاشیه، به کار خواهد برد. 

۲. هنگامی که جغرافی دان کشورهای رفاه مندی را می بیند که از ساختارهای گردانندگی دموکراتیک برخوردار نیستند، آشنایی با خواست قدرت نیچه، این توانایی را به او می بخشد که پیش بینی کند این کشورها در اینده، با بحران های سیاسی رو به رو خواهند شد. زیرا خواست قدرت، شهروندان را بر این خواهد داشت که خواهان قدرت فرمانروایی بر سرنوشت خویش باشند.

۳. جغرافی دانِ دست-پُر از بنیان های اندیشندگی (برای نمونه: خواست قدرت)، به این پرسش خواهد توان رسید که ” چرا کنشی به نام “برنامه_ریزی” در سرشت اش، دشوار است؟ انجام شدنش بس دشوار، و رها شدنش بس آسان است؟  
از برنامه ریزی نوسازی بافت فرسوده شهری گرفته تا آمایش سرزمین، برنامه ساماندهی حاشیه های شهری، راهبردها و برنامه های زیست محیطی جهانی و … .

او نیز در پاسخ به پرسش خود، به جای برشمردن عوامل بیشمار و تکراری و دسته چندم، پاسخ خواهد داد: در کار برنامه ریزی، پای آدمی در میان است، پس خواست قدرتی نهفته است، هم در اندورنه ی آنان که برنامه می ریزند (فضااندیشان: Space-thinkers)  هم آنانی که برنامه را می گردانند (Space-managers فضاگردانان) و هم آنانی که برنامه برای شان ریخته می شود (فضانشینان Space-dwellers). پس برای شکار واقعیتِ پشت کنشی به نام “برنامه ریزی” باید خواست قدرت را نخست کاوید.

یک جغرافی دانِ دم خور با خمیرمایه های اندیشه برانگیز (در اینجا خواست قدرت):

۱. نه از شکست برنامه ها شگفت زده می شود، چرا که آن را آوردگاه و رزمگاه  خواست قدرت می داند. و با وارسی وضعیت سپهر قدرت، این توانایی را به دست می آورد که برنامه نریخته، بداند که آیا برنامه به جایی خواهد رسید یا نه.

۲. و نه بیهوده و خوش بینانه دل به برنامه های روی برگه می بندد و برنامه ریزی را تنها، نخستین و کوچکترین گام فرایند دگرش در فضای زندگی می داند. تیزبینی ای که او از آبشخور ایده “خواست قدرت” برگرفته است، روا نمی دارد که کودکانه، افسون زده ی نقشه ها و شکل های رنگارنگی شود که بسان “برنامه” به خورداَش می دهند.

روشن بینانه خواهد دانست سیب برنامه تا به زمینِ انجام برسد هزاران چرخ در آسمان لبریز از خواست قدرت می زند. به ویژه در جهان پرشمارِ دست های مرئی کشورگستر (دولت ها) و دست های نامرئی (invisible hand) جهانگستر(بازارها). مراجعه کنید به مباحث اقتصادی عددایکس در علوم مدیریت کسب و کارها.

بنابراین امیدها و نیز ناامیدی های جغرافی دان افزارمند (مجهز) به ایده ی خواست قدرت، نسبت به برنامه های اجتماعی، اقتصادی، زیست محیطی و …  بس درست تر و راست تر خواهد بود تا جغرافی دانی که دست اندیشه اش از ایده خواست قدرت، تهی است.

۳. در هنگامه ی آموزش دیدن یا  آموزش دادن جغرافیا، خود را تنها سرگرم رویه های کم ارزش کنش برنامه ریزی نمی‌کند. او برنامه ریزی را بسی ژرف تر از نوشته های تکراری کتاب های تنک مایه ای می داند که زیر و روی آن ها چیزی نیست مگر بازگویی تاریخچه با کم و کاستی از برنامه ریزی، بخش بندی تکراری آن به برنامه های کوتاه، میان و بلند مدت، و نیز بالیدن به چند مدل کمی برنامه ریزی!

مگر شدنی است کُنه قدرت نیچه ای را به چنبر مدل و شماره (اعداد) درآورد؟ بر این بنیان، شناخت “خواست قدرت های باشنده در یک “فضای_جغرافیایی”، خشت نخست برنامه هاست.

مجتبی صادقی دانش آموخته دکتری جغرافیا

۵ فرودین ماه ۱۴۰۳

اگر بخواهیم این دیدگاه ها را برای توجیه مدیریت مکانی و برنامه ریزی محیطی بکار بگیریم. می توانیم بگوییم قرن 21 قرنی است که باید تمام جوانب برای حل هر مساله نیازمند یک دیدگاه چندجانبه نگرانه است. در این دیدگاه ما به جای تخصصی فکر کردن بهتر است همه جانبه فکر کنیم. برای این منظور بهترین مدیریت در قرن 21 ام مدیریت همه جانبه نگرانه است که تنها در علوم جغرافیایی پیدا می شود. تنها دانش مندان جغرافیایی هستند که می توانند تمام علوم از جمله رفتارهای میحط طبیعی سیاره زمین را با رفتار های اجتماعی و شرایط اقتصادی جوامع که روی زمین زندگی می کنند در کنار هم ملاحظه کرد و بهترین راهکار را تدوین و راه کارهای دیگر را ارزیابی کرد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *