کژتکاپوهای دانش جغرافیا در ایران
مشاهده سایر موارد مورد نیاز شما
کژتکاپوهای دانش جغرافیا در ایران
۱- در زمانه ای که اندیشندگی مدرنِ سوژه گرای دکارتی – کانتی، بسی سال هاست که آماج تیر نقدهای اندیشندگی زمینه گرای پست مدرنِ فرا سوژه ای نیچه ای – هایدگری است،
۲- در زمانه ای که با گر گرفتن هر چه بیشتر فلسفه ی زمینه مند (contextual)، زمینه و زمانه ی شاهزادگی دوقلوهای به هم چسبیده ی کهن زاد (جغرافیا و تاریخ)، بیش از پیش فراهم آمده است،
۳- در زمانه ای که تلاش های پست مدرن ها بر کسی پوشیده نگذاشته است که درست دیدن و درست اندریافتن چیزی، شدنی نیست مگر آنکه نخست آن را در زمینه (تو بخوان فضای جغرافیایی) و زمانه اش (تو بخوان زمان تاریخی) بنهیم،
۴- در زمانه ای که معنای “ژرف اندیشیدن به سوژه”، دیگر نه تنها به معنای “هر چه بیشتر به درون آن رفتن” است، بلکه به معنای”به فرای آن پرواز کردن و آن را در زمینه ی فضایی و زمانی اش دیدن” نیز هست.
۵- در زمانه ای که حتی درون کاوترینِ دانش ها، آری روانکاوی، خودش را بی نیاز از واکاوی زمینه و زمانه ی سوژه ی خود نمی داند و از کنکاشِ در آنها فرو گذار نیست،
در چنین زمانه ای، آری در زمانه ی میدان داری “فلسفه ی علم زمینه مند” که به آسانی نیز به کف نیامده است و ریشه آن را می توان تا شاه گزاره ی “انسان معیار همه چیز استِ” پروتاگوراس در یونان باستان ردیابی کرد،
در این زمانه ای که سپهر اندیشندگی بشر بیش از پیش، این چنین، به ارزش شناخت شناسانه، کاربردی بودن، و توان گره گشایی این دو دانش زمینه-سرشت و زمانه-پایه (جغرافیا – تاریخ) در زیست بشر، پی برده است،
بنابراین:
۱- جغرافیا را به خودی خود کم ارزش دانستن و به آن، روز به روز، پسوندهای گوناگون چسباندن به امید “کاربردی شدن”!
۲- جغرافیا را به ساتورِ “گرایش گرایش کردن” مثله ساختن، به امید “تخصصی شدن”!
۳- جغرافیا، این دانش زمینه ای را از یار دیرینه و همنشین زمانه پژوه اش (علم تاریخ) جدا کردن، که مبادا همنشینی بیشتر با این دوست ناباب (تو بخوان کهنه و به دردنخور!) آن را از کاروان امروزی شدن و کاربردی بودن، به در کند!
آری این ها کژکوشش هایی بیش نیست. کدامین جغرافی دان است که نخواهد دانشش گره گشا (تخصصی و کاربردی) باشد؟ اما این کژکنکاش ها، نه تنها پس رفتی است در پاس داری از سرشت جغرافیا و تهی کردن آن است از کُنه خویش؛ بلکه نشانی است از ناهمسویی و ناسازی با روند فلسفه علم در سپیده دمان هزاره ی سوم. بهترسخن آنکه، واپس دویدنی است به امید سرابی که دهه هاست سراب بودنش نزد فیلسوفان علم آشکار گردیده است.
کیست که گناه این کژی های نابخشودنی را بر گردن جغرافی دانانی نیندازد، که آگاهانه یا ناآگاهانه، راهی را می پیمایند که هم ناساز با سرشت جغرافیاست و هم ناهمسو با فلسفه ی علم در روزگار کنونی.
زیرا:
● که اگر آگاهانه باشد، کیست که اینچنین آگاهانه به ویرانی خویش برخیزد!؟
● که اگر نااگاهانه باشد، گناهی است دوچندان. یکی آن که در جایگاه جغرافی دان، سرشت آن را درنیافته اند. دودیگر آنکه، به پتک نادانی ستون های سنگین چنین دانشی کهن و درمان گر را فرو می ریزند! آن هم در زمانه ای چنین آماده ی شکوفایی دوچندان این دانش. آن هم شکوفایی نه تنها در سپهر اندیشندگی، بلکه در توان زدودن چالش های واقعی زیستن بشر. چالش هایی که تنها در جهان ذهن، طبیعی یا انسانیِ ناب (Pure) اند ولی در جهان زیستن واقعی آدمی، همگی ناناب (Impure) و جغرافیایی اند. آری، در جهان جغرافیایی – که تنها از چشم انداز (Perspective) جغرافیایی و با چشم یک جغرافی دان دیده شدنی است – هیچ پدیده ی طبیعیِ نابِ انسان-نیالوده ای، و نیز هیچ پدیدار انسانی نابِ طبیعت-ناسرشتی، هستی ندارد.
همانا همین “اندیشیدن” نیز بسان یک رخ داد متافیزیکی در ذهن آدمی، پدیداری است فضامند و زمان مند. به دیگر سخن، برآمده “از” و دربرگرفته شده “با” جهان جغرافیایی – تاریخی.
■ مگر نه این است که کمترین چشم داشت از دانشمندان یک دانش، این است که بر تبارِ فلسفه علم آگاهی ژرف داشته باشند، و نه تنها از هیچ کوششی بهر گرهگشا بودن دانش خویش دریغ نکنند بلکه خود نیز، هوشیارانه، و پیش دستانه، هر گونه ناتوان سازی دانش خویش را هشدار دهند و در توانِ خویش، بهر آن بکوشند؟
■ مگر این تنها دانش مندان آن دانش (جغرافیا) نیستند که “می توانند” و “باید” پاس داری از توانایی یک دانش در گره گشایی گرفتگی های جامعه، را به دوش بکشند، که اگر نکنند، کیست که این دغدغه را داشته باشد و ازپس انجامش به درآید!؟
مجتبی صادقی، دانش آموخته جغرافیا
پذیرای نقدهای روشنگرتان
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.