متن جایگزین تصویر درباره مطالعه اقتصادی مالی پولی سرمایه گذاری سود بورس بانک بیمه

استفاده از TOPSIS برای انتخاب شغل


در این نوشته با استفاده از مدل تاپسیس (TOPSIS) می توانید کسب و کاری که برای شخص شما بهترین است را پیدا کنید. این روش به شما کمک می کند کسب و کار متناسب با علایق، مهارت ها، تخصص ها، تجربیات گزشته و غیره را انتخاب کنید. این نوشته به منظور حمایت از دانش آموختگان و مدیران کسب و کارها برای راه اندازی و توسعه اقتصادی کسب و کارها در کشور است. این امر می تواند موجب بهبود شرایط اقتصادی کشور برای تمام هموطنان عزیرمان و نهایتا برای همه ما شود. در این نوشته به موضوع استفاده از TOPSIS برای انتخاب شغل پراخته ایم.


استفاده از TOPSIS برای انتخاب بهترین شغل
آشنایی با روش تاپسیس

روش تا فن تاپسیس TOPSIS مخفف عبارت Technique for Order Preference by Similarity to Ideal Solution به معنی روش ترجیح براساس مشابهت به راه حل ایده‌آل است. این روش یک ابزار قدرتمند در تصمیم‌گیری چند معیاره است که برای انتخاب بهترین گزینه از بین چندین گزینه با توجه به معیارهای مختلف استفاده می‌شود. در این روش، گزینه‌ها بر اساس نزدیکی‌شان به یک راه‌حل ایده‌آل (مثبت) و دوری‌شان از یک راه‌حل ایده‌آل (منفی) رتبه‌بندی می‌شوند. به عبارت دیگر، گزینه‌ای که بیشترین شباهت را به حالت ایده‌آل داشته باشد و در عین حال از حالت ایده‌آل منفی دورترین فاصله را داشته باشد، بهترین گزینه خواهد بود.

روش TOPSIS (تکنیک برای ترجیح سفارش بر اساس شباهت به راه حل ایده آل) یک روش تصمیم گیری چند معیاره است که برای رتبه بندی گزینه ها بر اساس نزدیکی آنها به راه حل ایده آل و فاصله از بدترین راه حل استفاده می شود. در زمینه انتخاب شغل، می‌توانید از TOPSIS برای رتبه‌بندی پیشنهادات شغلی مختلف بر اساس معیارهای مختلف مانند حقوق، مکان، تعادل کار و زندگی، فرهنگ شرکت و فرصت‌های رشد شغلی استفاده کنید. همه این فنون می تواند با توسعه هوش اقتصادی افراد و فارق التحصیلان موجب ارتقای محیط کسب و کار در کشور شود.


برای دانلود اکسل آماده مدل TOPSIS می توانید این فایل را از این لینک دانلود کنید.


شناسایی معیارهای مرتبط

اولین قدم شناسایی معیارهایی است که برای شما مهم هستند. این معیارها می توانند هم کمی (به عنوان مثال، حقوق، ساعات کار) و هم کیفی (به عنوان مثال، فرهنگ شرکت، رضایت شغلی) باشند. هنگامی که معیارها را مشخص کردید، بر اساس اهمیت نسبی هر کدام، وزن‌هایی را تعیین کنید. بنابراین، با در نظر گرفتن شرایط درونی و فردی خود از یک طرف و فرصت ها یا شرایط بیرونی و بازار کار از طرف دیگر می توانید با استفاده از TOPSIS برای انتخاب شغل اقدام کنید.

ایجاد یک ماتریس تصمیم

گام بعدی ایجاد یک ماتریس تصمیم است که در آن هر ردیف نشان دهنده یک پیشنهاد شغلی و هر ستون معرف یک معیار است. به هر پیشنهاد شغلی برای هر معیار مقادیر عددی اختصاص دهید. برای معیارهای کیفی، می توانید از یک مقیاس رتبه بندی استفاده کنید (به عنوان مثال، 1-5).

عادی سازی ماتریس تصمیم

برای اطمینان از اینکه معیارهای مختلف قابل مقایسه هستند، باید ماتریس تصمیم را عادی کنید. این شامل تقسیم هر عنصر در ماتریس بر جذر مجموع مربعات عناصر در ستون آن است.

محاسبه ماتریس تصمیم گیری نرمال شده وزنی

هر عنصر در ماتریس تصمیم نرمال شده را در وزن متناظر آن ضرب کنید. این ماتریس تصمیم گیری نرمال شده وزنی را به شما می دهد.

تعیین ایده آل ترین و بدترین راه حل ها

راه حل ایده آل را شناسایی کنید، که راه حلی با بالاترین ارزش برای هر معیار سود و کمترین ارزش برای هر معیار هزینه است. به طور مشابه، بدترین راه حل را شناسایی کنید.

محاسبه فاصله از ایده آل و بدترین راه حل

فاصله اقلیدسی هر پیشنهاد شغلی از راه حل ایده آل و بدترین راه حل را محاسبه کنید.

محاسبه نزدیکی نسبی به راه حل ایده آل

نزدیکی نسبی به راه حل ایده آل (CCi) برای هر پیشنهاد شغلی به صورت زیر محاسبه می شود:

CCi = di-/ (di- + di+)

که در این فرمول:

CCi: نزدیکی نسبی به راه حل ایده آل برای پیشنهاد شغلی
di-: فاصله از راه حل ایده آل
di+: فاصله از بدترین راه حل
رتبه بندی گزینه های جایگزین

پیشنهادهای شغلی را بر اساس مقادیر CCi آنها رتبه بندی کنید. هر چه مقدار CCi بالاتر باشد، پیشنهاد شغلی به راه حل ایده آل نزدیک تر است و بنابراین ترجیح داده می شود.

با دنبال کردن این مراحل، می توانید از TOPSIS برای تصمیم گیری آگاهانه تر در مورد اینکه کدام پیشنهاد شغلی برای شما مناسب است استفاده کنید. امیدواریم این مقاله استفاده از TOPSIS برای انتخاب شغل برای شما مفید بوده باشد.


متن مقاله مطالعه نقشه ها و اطلاعات مکانی جغرافیایی محیطی طبیعیت شهری روستایی لوکیشن

خوانش جغرافیایی “جانِ” نیچه ای

ایده ی “خواست قدرت”، بن‌مایه ای ژرفابخش به واکاوی های جغرافیایی

ایده ی “خواست قدرت”، بن‌مایه ای ژرفابخش به واکاوی های جغرافیایی

چندی پیش یکی از دوستان ام که خود فلسفه خوان و فلسفه ورز است و نیز جغرافیا خوانده است و گاه سخنی پیرامون فلسفه و جغرافیا میانمان درمی گیرد، نوشته هایم را سنجشی (نقدی) کرد و گفت: آنچه می گویی، تنها گونه ای “فراخواندن به اندیشیدن” است درحالی که هنوز پیوند میان جغرافیا و نوشتارهای فلسفی را چندان روشن نمی کند. به برداشت من، دنبالِ کاربرد (نظری- عملی) آن ها در جغرافیا می گشت.

به زبان من، بنیان های فلسفی چگونه می توانند با دست جغرافیا، گره های فضای جغرافیایی را بشناسند و بگشاید؟ براستی که اگر نتوانند بگشاید، هوده نیستند و چه بیهوده کاری است خواندن بیهوده ها! فلسفه ورزی چگونه می تواند در بزنگاه ها به داد جغرافی دان برسد به گونه ای که جغرافی دان به خود بگوید اگر آن نوشتار فلسفی را نمی خواندم و نمی ورزیدم، این توانایی ویژه را در کار خویش از دست می دادم.

در همین راستا، تلاش خواهم کرد در اندازه توانم و تا جایی که تنگنای زبان نوشتاری روا بدارد، از میان بی شمار نمونه ها، با یک نمونه ی روشن، این دغدغه‌ی بجا را پاسخ گویم:

برای نمونه، ایده ی فلسفی “خواست قدرت” نیچه، چگونه می تواند در:
۱. پرمایه کردن تئوریک جغرافیا،
۲. گره گشاتر ساختن آن در زندگی آدمیان
۳. و نیز زبردست ساختن خود جغرافی دان در کارش، کمکی کند؟

در همین راستا، چگونه می توان میان پدیده هایی چون حاشیه نشینی شهری، رابطه رفاه و دموکراسی در یک سرزمین، و نیز خودِ سرشت برنامه ریزی (شهری، روستایی، ملی و جهانی) با اندیشه های فلسفی (در اینجا خواست قدرت نیچه) پیوندی کارساز برپا کرد، و واکاوی های جغرافیایی را ژرف تر و در پی آیند آن، کاربردی تر ساخت؟

برای نمونه، هنگامی که “چنین گفت زرتشت” نیچه را می خوانیم، او جستاری را پرده بردای می کند به نام “خواست قدرت”(Will of Power).  بر این است که برانگیزنده و برانگیزاننده هستنده ای به نام آدمی، بودنِ خواست قدرت است. در سرشت آدمی، کششی، نیرویی، و یا خواستی هست که او را می راند به سوی کنش و کردارهای گوناگون. آن نیرو یا آن میل یا خواسته، خواستی ست که آن را خواست قدرت می نامد. آدمیان هستنده هایی هستند قدرت خواه و گرایش به چیره شدن. آدمیان هر کنش یا واکنشی را که  انجام می دهند در راستای خواست قدرت است. جهان آدمیان را خواست قدرت می چرخاند و می گرداند.

ایده ی خواست قدرت، چه گره ای از زندگی جغرافیایی باز می کند و چه توانایی ای به جغرافی دان، و چه پرمایگی ای به دانش جغرافیا می بخشد که بتواند درد را بهتر بشناسد و درمان را پایدارتر کند؟  که اگر چنین نکند، خِرد آدمی – چه بخردانه – خود فریاد خواهد زد که دست بردارید از این اندیشه های دهان پرکن، مغزسوز و زندگی نساز!

نیچه بر این است که “خواست قدرت”، برانگیزاننده و زاینده ی همه ی کنش ها و واکنش های آدمی است. منِ جغرافی دان، اگر خواست قدرت بسان بنیانی فلسفی را بپذیرم، آن گاه بر پایه آن می توانم واقعیت ها جغرافیایی زیر را بسان چند نمونه آشکار کنم و یا برای آینده پیش بینی کنم: (نکته: نمونه های زیر، نه تلاشی است برای رد یا پذیرش ایده خواست قدرت و نه کوششی است برای اثبات درستی یا نادرستی شان. آنها تنها برای نشان دادن نقش فلسفه در جغرافیا بیان شده اند)



۱.  آشنایی با خواست قدرت (قدرت در معنای نیچه ای آن) این جرقه را در جغرافیدان فروزان خواهد کرد که در پسِ فرایندهای به ظاهر خودرانِ زایاننده ی حاشیه نشینی، به دنبال خواست قدرت بگردد. از خویش بپرسد اگر زیست آدمیان بر پایه خواست قدرت می گردد، چگونه می توان از پدیده ی حاشیه نشینی بسان گونه ای از فضای جغرافیایی، پرده بردای کرد؟
او به جای سرگرم شدن با پرکردن چند پرسشنامه ی تنک مایه از حاشیه نشینان، نیروی خود را بهر یافتن سازکار “خواست های قدرت های گوناگونِ” بیرون حاشیه، به کار خواهد برد. 

۲. هنگامی که جغرافی دان کشورهای رفاه مندی را می بیند که از ساختارهای گردانندگی دموکراتیک برخوردار نیستند، آشنایی با خواست قدرت نیچه، این توانایی را به او می بخشد که پیش بینی کند این کشورها در اینده، با بحران های سیاسی رو به رو خواهند شد. زیرا خواست قدرت، شهروندان را بر این خواهد داشت که خواهان قدرت فرمانروایی بر سرنوشت خویش باشند.

۳. جغرافی دانِ دست-پُر از بنیان های اندیشندگی (برای نمونه: خواست قدرت)، به این پرسش خواهد توان رسید که ” چرا کنشی به نام “برنامه_ریزی” در سرشت اش، دشوار است؟ انجام شدنش بس دشوار، و رها شدنش بس آسان است؟  
از برنامه ریزی نوسازی بافت فرسوده شهری گرفته تا آمایش سرزمین، برنامه ساماندهی حاشیه های شهری، راهبردها و برنامه های زیست محیطی جهانی و … .

او نیز در پاسخ به پرسش خود، به جای برشمردن عوامل بیشمار و تکراری و دسته چندم، پاسخ خواهد داد: در کار برنامه ریزی، پای آدمی در میان است، پس خواست قدرتی نهفته است، هم در اندورنه ی آنان که برنامه می ریزند (فضااندیشان: Space-thinkers)  هم آنانی که برنامه را می گردانند (Space-managers فضاگردانان) و هم آنانی که برنامه برای شان ریخته می شود (فضانشینان Space-dwellers). پس برای شکار واقعیتِ پشت کنشی به نام “برنامه ریزی” باید خواست قدرت را نخست کاوید.

یک جغرافی دانِ دم خور با خمیرمایه های اندیشه برانگیز (در اینجا خواست قدرت):

۱. نه از شکست برنامه ها شگفت زده می شود، چرا که آن را آوردگاه و رزمگاه  خواست قدرت می داند. و با وارسی وضعیت سپهر قدرت، این توانایی را به دست می آورد که برنامه نریخته، بداند که آیا برنامه به جایی خواهد رسید یا نه.

۲. و نه بیهوده و خوش بینانه دل به برنامه های روی برگه می بندد و برنامه ریزی را تنها، نخستین و کوچکترین گام فرایند دگرش در فضای زندگی می داند. تیزبینی ای که او از آبشخور ایده “خواست قدرت” برگرفته است، روا نمی دارد که کودکانه، افسون زده ی نقشه ها و شکل های رنگارنگی شود که بسان “برنامه” به خورداَش می دهند.

روشن بینانه خواهد دانست سیب برنامه تا به زمینِ انجام برسد هزاران چرخ در آسمان لبریز از خواست قدرت می زند. به ویژه در جهان پرشمارِ دست های مرئی کشورگستر (دولت ها) و دست های نامرئی (invisible hand) جهانگستر(بازارها). مراجعه کنید به مباحث اقتصادی عددایکس در علوم مدیریت کسب و کارها.

بنابراین امیدها و نیز ناامیدی های جغرافی دان افزارمند (مجهز) به ایده ی خواست قدرت، نسبت به برنامه های اجتماعی، اقتصادی، زیست محیطی و …  بس درست تر و راست تر خواهد بود تا جغرافی دانی که دست اندیشه اش از ایده خواست قدرت، تهی است.

۳. در هنگامه ی آموزش دیدن یا  آموزش دادن جغرافیا، خود را تنها سرگرم رویه های کم ارزش کنش برنامه ریزی نمی‌کند. او برنامه ریزی را بسی ژرف تر از نوشته های تکراری کتاب های تنک مایه ای می داند که زیر و روی آن ها چیزی نیست مگر بازگویی تاریخچه با کم و کاستی از برنامه ریزی، بخش بندی تکراری آن به برنامه های کوتاه، میان و بلند مدت، و نیز بالیدن به چند مدل کمی برنامه ریزی!

مگر شدنی است کُنه قدرت نیچه ای را به چنبر مدل و شماره (اعداد) درآورد؟ بر این بنیان، شناخت “خواست قدرت های باشنده در یک “فضای_جغرافیایی”، خشت نخست برنامه هاست.

مجتبی صادقی دانش آموخته دکتری جغرافیا

۵ فرودین ماه ۱۴۰۳

اگر بخواهیم این دیدگاه ها را برای توجیه مدیریت مکانی و برنامه ریزی محیطی بکار بگیریم. می توانیم بگوییم قرن 21 قرنی است که باید تمام جوانب برای حل هر مساله نیازمند یک دیدگاه چندجانبه نگرانه است. در این دیدگاه ما به جای تخصصی فکر کردن بهتر است همه جانبه فکر کنیم. برای این منظور بهترین مدیریت در قرن 21 ام مدیریت همه جانبه نگرانه است که تنها در علوم جغرافیایی پیدا می شود. تنها دانش مندان جغرافیایی هستند که می توانند تمام علوم از جمله رفتارهای میحط طبیعی سیاره زمین را با رفتار های اجتماعی و شرایط اقتصادی جوامع که روی زمین زندگی می کنند در کنار هم ملاحظه کرد و بهترین راهکار را تدوین و راه کارهای دیگر را ارزیابی کرد.

خلاصه کتاب “چنین گفت زرتشت”


کتاب “چنین گفت زرتشت”

کتابی از نیچه که زبان شاعرانه آن اگر چه – با پرواز دادن اندیشه خواننده از بام خِردگرایی، به اندرونه ی نه توی روان فردی-اجتماعی آدمی – دریافت آن را دشوار می کند.
ولی همین زبان، خود توانسته است نه تنها با “پتک” بفلسفد و به ژرفناهای تاریک روان فردی و اجتماعی آدمی بپردازد، بلکه توانسته است نهاد ناآرام و سرکش نویسنده را به خوبی به نمایش بگذارد.

گویاست که “لحن سخن” که بخش بزرگی از وجود گوینده و گفتار اوست، در نوشتارهای سرد و منطقیِ ناب (pure) از میان می رود. وه! که بیان شاعرانه نیچه، و نیز برگردانِ  پرمایه ی دایوش آشوری به فارسی، چه زیبا، لحن را در سراسر  متن، زنده نگه داشته اند.

گویا واژه های کتاب  ندا دارند. هر چند مقایسه ی درست، متخصصانه و ادبیات پژوهانه ای نباشد ولی دست کم، منِ ادبیات دوست مبتدی را یاد تپندگی لحن واژه ها در دیوان شمس مولانا می اندازد، و نیز یاد شاهنامه که در آن بانگ جرس ها و کوبش طبل ها را می توان از آوای خود واژه ها شنید.

جدا از ویژگی ویژه ی آواها و لحن شاعرانه، این کتاب بگونه ای گزین گویانه، رگه هایی از اندیشندگی بشر را بیان می کند که:

  • اگر به پس برویم ما را تا روزگار سوفیست های یونان – به ویژه پروتاگوراس که انسان را معیار همه چیز می دانست – به دل اندیشه های گذشته و یونان باستان می برد.
  • و اگر اندیشه های نویسنده را پیش بگیریم، بر همه آشکار است که ما را به دل اندیشه های آینده (اندیشنگی پست مدرن) می برد که البته انسان امروزه کم و بیش با آن زیست می کند. بنابراین، به گونه ای گزین گویانه، می توان شالوده های اندیشندگی پست مدرن را در این نوشته دید که در سده های پس از آن، خودش را بسان سپهر پست مدرنیسم نمایان ساخت.

از دیگر نشانه های بنیادین بودن این کتاب همین بس که خواننده می تواند خمیرمایه های “تبارشناسی” فوکو، و “هستن در جهان” هایدگر را با کمی ژرف شدن در کتاب، آشکارا بیابد.

از آن روی که کتاب، جستارهایش کوتاه و گزین گویانه است، بنابراین چکیده کردن اش شدنی نیست. بنابراین اکنون که دوباره، خواندن این کتاب را پیش گرفته ام،  تلاش بر چکیده کردن آن نخواهم کرد. بلکه همزمان با خوانش کتاب، می کوشم چند گزاره ای که می تواند خمیرمایه ای برای اندیشندگی در دانش جغرافیا فراهم آورد را گزینش کنم البته با خوانشی جغرافیایی، در اندازه ی توانم.

مجتبی صادقی، دانش آموخته جغرافیا


این کتاب را از دیدگاه مدیریت محیط و برنامه ریزی جغرافیایی می توان دیدگاهی اندیشمندانه برای رویکرد همه جانبه نگرانه به مسایل کنونی جهان دانست. برای مدیریت بهتر تمام شهرها و روستاها نیازمند دیدگاه جغرافیایی برای دیدن همه ابعاد محیط طبیعی و جامعه انسانی سیاره زمین هستیم. این دیدگاه ها را می توانیم در دانش هایی مانند ژئومورفولوژِی در نگریستن کل نگرانه به جهان مشاهده کرد.


, , ,

خلاصه کتاب “سکستوس امپریکوس: طرح های کلی شکاکیت پیرونی”


کتاب “سکستوس امپریکوس: طرح های کلی شکاکیت پیرونی”

بخش نخست:

با درود به شما ارج مندان:

چندی است که خوانش کتابی دلچسب، به نام:

“سکستوس امپریکوس: طرح های کلی شکاکیت پیرونی”،

نوشته ی هنکینسون را آغازیده ام، امیدوارم همگام با خوانش کتاب، بتوانم چکیده ای از جستارهای اندیشه برانگیز این نوشته را، در چند بخش، با شما درمیان بگذارم.
گویاست که دلچسب بودن این کتاب، به معنای پذیرش همه گزاره های آن نیست. بنابراین به دلیل به درازا کشیده نشدن، از بیان دیدگاه خود، دوری کرده و تنها به شناساندن پاره هایی از این نوشته، بسنده می کنم.

ارزشمندی این کتاب، در تراز نخست از آن روست که به مغز “شکاکیت” (Skepticism) می پردازد. از این روی، ارزشمندی آن، برای دانش جغرافیایی ایران دوچندان است:

زیرای نخست:

زیرا دانش جغرافیای دربنده شده ی ایران که در بند سپهر پوزیتیویسم نما (Quasi-positivism) است، بیش از پیش به تلنگری شناخت شناسانه نیاز دارد تا دریابد که می توان و باید –  بسان یک جغرافی دان که کارش پرده برداری از واقعیت است – به این اندیشید که از سده ها پیش، اندیشمندانی بزرگ، بر این اندیشیده اند که بنیاد هر گونه جزمیت (Dogmatism) شناخت شناسانه بر باد است. پس پوزیتیویسم که یکی از سپهرهاست نیز از این میدان بیرون نیست چه برسد به سپهر پوزیتیویسم نمای کنونی که دانش جغرافیای ایران را در برگرفته است. پوریتیوسیم نما، واژه ای است که آن را به دو دلیل به کار می برم:

۱- بسیاری از جغرافی دانانی که – دست کم من با آنها سروکار داشته ام – پوزیتیویسم ی کار می کنند، خود نیز به بنیان های فلسفی پوزیتیویسم آگاهی چندانی ندارند، بنابراین از آن یا به نادرست دفاع می کنند، یا به دلیل پس نیفتادن از روند روز فلسفه ی علم، آن را ناشیانه می کوبند. البته آنها با اینکه پژوهش هایشان را هنوز پوزیتیویسم نما انجام می دهند، پوزیتیویسم را نیز می کوبند و دلیری پدآفند از آن را ندارند، نه چون به کاستی های آن اگاهند، بلکه تنها به این دلیل، که اکنون، روزگار، روزگار نقد پوزیتیویسم است!

۲- بسیاری از پژوهشی هایی که روح چیره بر آنها، پوزیتیویسم است، پوزیتیویسم را به درستی به کار نگرفته اند، بلکه نمایی از آن را به ریختی دست و پا شکسته به کار برده اند. چه بسیار نادرستی هایی که در همان کمی کاری ها می توان یافت.

زیرای دوم:

زیرا سروکار داشتن پیوسته ی دانش جغرافیای ایران، آن هم تنها با یک سپهر اندیشندگی (پوزیتویسم)، آن هم به ریخت با کم و کاستش، و بدون آگاهی از بنیان های شکاکیت شناخت شناسانه، پیامدی نخواهد داشت مگر پدیده ای که امروز، شوربختانه بسی اندک در دانش جغرافیای ایران می توان دید و آن چیزی نیست مگر “می دانم که نمی دانم”

در این بزنگاه، خوانش بنیادهای شکاکیت اگر چیزی به کف ندهد، دست کم، می تواند روزنه ای، از غار نمور و دم کرده ی “می دانم که می دانم”، به سوی دشت نسیم نواز “می دانم که نمی دانم” باز کند، آری آنجا که جولانگاه پرواز اندیشه هاست!

بنابراین کتاب کنونی، کتابی است نه تنها ارزشمند، بلکه بجا.
باشد که با کاستن از جزمیت (Dogmatism) علمی در دانش جغرافیا، این دانش، بتواند در آسمان پرسش برانگیز شکاکیت، سبکبار به پرواز آید و پرسش های گران بهایی را شکار کند بهر بهتر زیستن فضانشینان (Space-dwellers).

مجتبی صادقی، دانش آموخته جغرافیا


هیچ دانلود ها یافت نشد


همانگونه که بیان شده است، در این کتاب، تلاش این بوده است که نویسنده رئوس عمده کتاب سکستوس را به روایت خود بیان کند، یادمان نرود که خود سکستوس، خودش دارد طرح های کلی شکاکیت را به ویژه پیرون (فیلسوف یونانی ۴ سده قبل از میلاد) را بیان می کند. پرسشی بنیادین که شکاکان پیوسته باید بدان بتوانند پاسخ دهند و آن این است که شک، روند معمول زندگی را دچار چالش و ایستایی می کند زیرا دودولی در سپهر اندیشه و پندار، خود نیز سپهر کردار فردی و اجتماعی را نشدنی می کند زیرا هیچ ریسمان استواری که بتوان برای کردار خویش به آن چنگ زد و بر پایه ی آن زندگی کرد، دیگر نخواهد بود و یا اینکه استواری بایسته را نخواهد داشت. در این کتاب تلاش شده است که سکستوس پاسخ بگوید ولی اینکه به چه اندازه پاسخ هایش، درست هستند، نیازمند خوانش همه ی کتاب است. سکستوس بر این است که شکاکیت اندیشیدن را می آغازد، و در درست یا نادرست بودن گزاره ها تلاش می کند، ولی سپس با اپوخه (تعلیق حکم)، به آتاراکسیا (ارامش) می رسد. او در پاسخ به پرسش شدنی نبودن و ناهمزیستی زندگی با شکاکیت، پاسخ زیر را می دهد. گویاست که می توان در دستی یا نادرستی این پاسخ ها، سده ها گفت گو کرد، همچنان که ما نیز اکنون داریم درباره ی همین پاسخ ها سخن می زنیم ! او نه تنها بر این‌است که شکاکیت به آرامش می رسد، البته پس از اپوخه، بلکه بر این است که این ارامش، آرامش دست یافتنی است، و نیز گام را فراتر می گذارد و می گوید که وضعیت شکاک از دیگران نیز، بهتر نیز هست.


کتاب “سکستوس امپریکوس: طرح های کلی شکاکیت پیرونی”

بخش دوم:

در دنباله کتاب، سکستوس بیشتر می پردازد به:

۱۰ الگوی شکاکیت آینسیدموس  (ده دلیل که باید شکاک بود)
۵ الگوی شکاکیت آگریپا (۵ دلیل که باید شکاک بود)
۸ الگوی شکاکیت آینسیدموس (۸ دلیل که باید شکاک بود)

از آنجا که سخن بیش از اندازه به درازا نکشد، تنها به ۱۰ الگوی شکاکیت پرداخته می شود، و سپس چند پرسشی بیان می شود که اگر نتوان پاسخی درخور برایشان یافت، دست کم با ورزدادن اندیشه، آن را چالاک تر خواهد ساخت.

پرسش نخست:

آیا الگوهای ده گانه شکاکیت را بپذیریم و در بنیان علم (Science)  نیز که بر پایه ی تجربه و حس های پنجگانه (به ویژه حس بینایی و دیدن) استوار است، دودل شویم و بر این شویم که بنیادش بر باد است؟ یا الگوهای شکاکیت را یکسره به کناری نهیم، تنها از آن روی که از علم بپدافندیم به بهای زیر پا گذاشتن بنیان های کم و بیش موشکافانه ی شکاکیت؟

می توان این پرسش را به گونه ای ویژه، در دانش جغرافیا بیان کرد و روی آن کار کرد چرا که جغرافیا با دو گونه پدیدار، از دو تبار ناهمسان، سروکار دارد، آری پدیدارهای طبیعی و انسانی.

پرسش دوم:

اگر در شیرین بودن عسل که آن را با همه سلول های زبان خویش می چشیم می توان شک کرد، آیا نبایستی در اندیشه های بزرگترین اندیشمندان و نیز به ویژه در باورهای علمی خویش – که البته بخش از هستی علمی ما شده اند – شک کرد؟

آری در همان باورها و یافته هایی که به دلیل سال ها پژوهش روی آن ها – در قالب پایان نامه یا تز دکتری خویش – به گونه ای با آنها خوگرفته ایم و دلبسته شان شده ایم که راهزن حقیقت شده اند.
دلبستگی که تنها، دلبستگی میان دو کس نیست، و برای رخ دادن آن نباید که حتما فرهادی باشد و شیرینی!، یا لیلا و مجنونی!
چه بسیار کسانی که فرهادِ اندیشه های شیرین خویش اند، و مجنونِ یافته های علمی پیش اند.

اگر این گونه است که رفت، آیا نبایستی هر از چندگاهی خود، گریبان اندیشه های خویش گرفت؟ و اگر دیگران گرفتند نباید آشفت، چرا که این گریبان گیری، گرفتنی است خجسته که از آن اگر نه پاسخ هایی والا، پرسش هایی ساختارشکن زاده خواهد شد.

و اگر آنچه گفته شد را درست می دانیم، آیا نباید بیش از پیش سپهر گفت و شنود و سنجش (نقد) نوشتارهای علمی (در اینجا جغرافیایی) را جدی گرفت. زیرا در این هنگامه است که یافته های جغرافیایی جغرافی دان، از دالان تنگ subjective خویش، به دادگاه همگانیِ inter-subjective روانه می شوند.

و اما در گستره زندگی روزمره، آیا بنیان های شکاکیت به ما نخواهد آموخت همیشه دریچه ای برای گریز از اندیشه های خود، و پذیرش سخنان دیگری، باز بگذاریم.

برای نمونه، در آن هنگام که سخت بر گفته های خود با یک دوست، با فرزند خویش و یا هر کسی دیگری پا می فشاریم و گرمای سخنوریمان رگ و پی جانمان را گرم می کند و نوازش می دهد، نباید دریچه ای برای شک باز گذاشت؟

این دریچه نه تنها می تواند با وزش خنکای نیسم خویش، دم کردگی ذهن مان را بزداید. بلکه با گشودگی بر دیگری، همزیستی روامدارانه را برایمان به اِرمغان خواهد آورد. آنگاه است که گفتگویی راستین گل خواهد انداخت و گذرگاهی زیبا باز خواهد شد از “هم اندیشی” به “هم دلی”.

پرسش سوم:

آیا این گونه شک گرایی، آنگونه که هیوم می گوید، روند زندگی را ایستا و دچار چالش نخواهد کرد؟ 

پرسش چهارم:

آیا چاره جویی شکاکانی چون سکستوس زیست شکاکانه را شدنی می کند؟

و در نوشته های پایانی کتاب، نویسنده بیان می دارد که مفهوم پیرونی استدلال، با مفهوم مدرن استدلال متفاوت است، شکاکیت پیرونی سبکی از زندگی است.


نوشته ای در باب درک انسانی از دیوید هیوم


“An enquiry concerning human underestanding”, David Hume

چندی بود که در لابه لای سختی های زندگی روزمره، خوانش کتاب “کاوشی در خصوص فهم بشری” از دیوید هیوم، فیلسوف طبیعت گرا، تجربه گرای اسکاتلندی سده ۱۸، آغازیدم که خوانش آن به پایان رسید.
امیدوارم در میان گذاشتن چکیده ای از آن، سودمند افتد.

هر چند هرگز بر این باور نیستم که فلسفه و نوشتارهای بنیادین را می توان بریده بریده آموخت و یا چکیده کرد زیرا که این نوشتارها، نه تنها چکیده نمی شوند بلکه چکیده شدن و گزین گویی آنها، خود کژفهمیدن آنها را به دنبال دارد. البته اگر، پس از چکیده خوانی ها، به خوانش کل متن آنها نپردازیم. بنابراین امیدوارم برای دلبستگان به این جستارها، در اندازه ی معرفی یکی از مهم ترین کتاب‌هایی که بر  تجربه گرایی استوار است و آن را نیز استوار ساخته است، هوده باشد.

روی هم رفته می توان چند رگه ی برجسته ی اندیشندگی را در کتاب آشکارا دید، که این رگه ها در سده های پس از خودش ادامه یافت (شاید بتوان اوج آنها را در پوزیتیوسم دید) که تا به امروز، در دانشگاه های ایران به ویژه در دانش جغرافیای ایران زنده اند، هر چند که فلسفه علم چندی است که از این رگه ها، فراتر رفته است و آنها را به سنجش (نقد) کشیده است.

۱- تجربه گرایی (Empiricalism): هیوم فیلسوف برجسته ی تجربه گرایی است و بر این است که تنها راه شناخت امر واقع (reality) از راه تجربه (experiment) و عادت است که از راه حواس انجام می شود. تجربه گرایی، هسته کانونی این کتاب است. امروزه نیز بنیان علم به معنای (Science)  بر تجربه است.

۲- جهانشمول بینی: اگر هیوم را در دسته فیلسوفان مدرن بدانیم، خود به خود این چشم داشت را نیز باید داشته باشیم که جهان‌شمول اندیشی و یکسان انگاری همه جوامع – که می توان ریشه ی آن را در “انسان سوژه ی  خردمند” مدرنیسم دانست – یکی از رگه های این نوشته ی هیوم باشد. البته هیوم در این کتاب،  به اندک به این رگه پرداخته است.

مطالعه مقاله مدرنیسم و ماتریکس خانواده با عنوان “امور اقتصادی خانواده ها در ماتریکس” نوشته دکتر محمدعلی نظام محله می تواند به شما کمک کند درک بهتری از چگونگی تاثیر تفکرات سرمایه داری بر زندگی خانواده ها داشته باشید.


در ادامه چند گزیده از متن کتاب،  در راستای آنچه گفته شد،  با شما گرامی یان در میان می نهم:

جهانشمول بینی هیوم:

هر چند هیوم در کتابش بیان می کند که باید جایی برای تنوع جوامع و انسان ها باز گذاشت، ولی او بر بنیان همان شالوده های مدرنیسم، بیشتر، انگشتش را بر همسانی و یکسان انگاری انسان ها و جوامع می نهد.

گویاست که این پرسش آسان هیوم، نمونه ای است از پرسش های بنیادین، پرسش هایی که در دانش جغرافیای ایران، سربرنمی آورند و روی آنها – در قالب پایان نامه یا رساله – کار و اندیشه ورزی نمی شود.

و در اینجا که می توان آن را یک پیام هشدار دهنده برای خویش دانست، این است که هیوم بیان می دارد که بخش بزرگی از آدمیان طبیعتا مستعد جزمیت اند و در ادامه نیز می گوید که چه باید کرد؟ هیوم سرانجام، کتابش را با جمله معروف اش “پس به شعله ها بسپاریدش” به پایان می برد.


این تفکراتی هیومی را می توان در همه جانبه نگری جغرافیایی در حل مسایل جهان بشری دید. امروزه هرگونه مدیریتی نیازمند بررسی همه جوانب طبیعی اجتماعی اقتصادی و روانشناختی و زیست شناختی از مساله است. برای این منظور تنها دانش برای مدیریت جهان و مدیریت کشورها و شهرهای جهان تخصص جغرافیایی است. این موضوع در برنامه های مدیریتی دانش جغرافیا و در موضوعات مدیریت محیط کاربرد دارد.


,